;



Hey guys :)

راستش این اولین پستمه و فکر نمیکردم اولین پستم با حال خوب همراه نباشه

علتی که دارم مینویسمش هم اینه که دوستی به من گفت همین وبلاگ آخرش میشه پناهگاه من تو روزای سخت و دلتنگی :) چون من به غایت اصرار داشتم به این که نه من برا وبلاگ نوشتن خوب نیستم و داشتنش خیلی کمکم نمیکنه :(

حالا همه اینا به کنار.چرا میگم حال ناخوب؟من به شدت فرد مقاومی هستم وقتی کسی که باهش ارتباط نزدیکی ندارم ناراحتم میکنه و معمولا به خاطر این ناراحتی گریه نمیکنم چون از نظرم فرد ناراحت کننده :/ ارزش و لیاقت نداره که من خودمو به خاطر رفتار و حرف بی ارزشش که در مواقع خیلی زیادی درست هم نیس اذیت کنم.الانم با اینکه یادم اومد صبح از دست یه نفر چقدر ناراحت شدم و از شدت ناراحتی تمایل عجیبی به گریه داشتم اومدم شروع کردم به نوشتن که به نوعی ببینم این پناهگاهی که دوست میفرمودند چطوره و تمایل به گریه را در خود بمیرانم ؛)

و اما اکنون: کمی تا قسمتی حس آسودگی دارم‌.

فقط اینکه یه چیزی بگم.یادتون نره جاج کردن مخصوص  خداس.حالا چرا این حرفو زدم؟ برا اینکه از روی صبحتای اولیه ای که دارم اینجا با شما سریع قضاوت نکنین.همین :)

بعدا نوشت: دوست میفرماید این اولاش خودتی و خودت.خیلی ریز داره اشاره میکنه که کسی جاجت نمیکنه بابا و من نمیدونم خوشحال باشم که مورد جاجمنت کسی قرار نمیگیریم یا به این فکر کنم که اولین پستمو کسی نمیخونه احتمالا :)


خب واقعیتش ما تازه به خونه جدید نقل مکان کردیم و با اینکه خونه خوبیه، قاب دوست‌داشتنی‌م رو هنوز نیافتم!
این عکس از خونه قبلی‌مونه که دلم براش تنگ شده؛ چون حیاط داشت و من قدر حیاطشو اون‌طور که باید ندونستم.

 

 

+ پیوست به

چالش بلاگردون

+ وبلاگ رو چند ماهی میشه که دارم ولی تازه از تیر دارم پراکنده می‌نویسم. با خیلی از بچه‌ها آشنا نشدم هنوز و به همین خاطر هم نمی‌تونم کسی رو دعوت به این چالش کنم :)


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها